شب است
شب را دوست دارم
تاریک است
با خودم میگویم
آمدی
تاریک بود
ندیدمت.
شب است
شب را دوست دارم
تاریک است
با خودم میگویم
آمدی
تاریک بود
ندیدمت.
شب است و تاریکی.
چشم هایت را میبندی
صدایش میکنی
و ارزو
دلت خوش است به نام امشب.
از خودش خودش را ارزو میکنی.
دلم نمیخواهد بخوابم.
نه از هراس کابوس های خواب.
از حسرت از دست دادن رویاهای خیس شبانه.
باران میبارد.
همراه با باران بیدار میمانم
پشت پنجره صدا می اید
سرک میکشم
کسی نیست.
باز هم صدا
باز هم سرکشی
باز هم کسی نیست.
کسی ارام به شیشه میزند.
باران
یادم میاید باید به اسمان نگاه میکردم
پشت پنجره صدا می اید.
ساعت از نیمه شب گذشته، هوا گرم است.
دلم یک لیوان اب خنک میخواهد اما سستی مانع ان میشود تا بر خیزم .
ان طرف صدایی میاید
در باز میشود
مادرم در تنگی بلورین
اب ریخته
و یخ.
فدایت که ناگفته همه نیازهایم را میدانی.
من به قربانت.
تعداد صفحات : 8